سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای کاش ...

اری .. صدایم نمی رسد ... فرشته ها باید دعام کنند انگار ... آغوش زمین یخ بسته ... ابرها رو صورت ماه را پوشانده اند ... قطره قطره عاشقی چشمهام به باران نشسته اند ... شبهای انتظارم کی سحر خواهد شد ... دل من را دریاب ...

چقدر دلتنگی ات را می کنم ....کجا می روی ؟

ثانیه هام را درگیر کرده ای و باز می خواهی بروی ...؟

من و دلم چه کنیم شب های تنهای بی تو را که بغض امنم نمی دهد ...

بی رحمی ها را چگونه تاب آورم بی مهربانی ات ...


[ پنج شنبه 91/5/26 ] [ 8:59 صبح ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

بنام مهربانترین ..برای مهربانترین ...

من با توام .. با من باش ... نگاهت را می خواهم ...

من با توام ... با من باش .... مهربانی ات را می جویم ...

من با توام ... با م باش ... عاشقانه هام بی قرار شده اند ....

من با توام ... با من باش .. دل تو دل چشمهام نمانده از بی تابی ....

من با توام .... با من باش .... امشب را نگاه از من دریغ مکن ........................

مولای من .... خدای من .... مهربانترین مهربانان ...

 

 

2:37 نیمه شب 23 ماه مبارک ....


[ یکشنبه 91/5/22 ] [ 9:24 صبح ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

برا ی مهربا نی ات ...خدا ....

امشب نگاه از نگاهم نگیر ...خیلی پر است دلم ....

امشب را با من باش ...

با دلم ...

که دلتنگی هاش سر به فغان نهاده اند ...

دل از دلم مگیر ...


[ سه شنبه 91/5/17 ] [ 9:27 صبح ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

از تو بگذرم ..؟ نمی گذرم ! ...یا از خودم ..؟؟؟

به این می اندیشم که بگذرم از تو ...

به خود بباورانم بخشیده امت...

قلبت را دادم به کسی که نفس نداشت ...بهانه نداشت ...

امید نداشت .. زندگی نداشت ...

هدیه ات کرده ام ..... ولی خودم چه ..؟

نگاهم چه ؟ ...چشمهای بی رمقم چه ..؟ و دست هایی که می لرزند ...

قلبی که نفس ندارد ...قلبی که نا ندارد ...

از تو بگذرم ؟ پس با دلم چه کنم ؟ بگویم اعضایت را بخشیدم که دیگری زندگی کند ؟ خوشبخت شود؟ مزه ی داشتن را بچشد و نداشته هاش را سجده شکر بگوید ؟

پس من چه ؟

من دل نداشتم ..؟

من بی تابی نداشتم ..؟

بی تاب نشدم ...بی قرار نشدم ... به دل دل نیوفتادم ...به نفس نفس زدن ؟

پر پر نشدم ....؟ آه ....

پس من چه ؟

حالا این همه پنج شنبه جمعه ی سیاه را چه کنم ؟

وقتی درد دارم ....

دردی که دردی است پر درد ....

دردی که جانسوز است ....

ذره ذره می سوزاندم ...چون شمع ...

شده ام شمع پنج شنبه هات ...پرپرم ...

از تو بگذرم ؟ ...هدیه ات داده ام ؟.... نیستی که ...خودت رفته ای ....

نفسم بریده .. طاقتم طاق شده ...

دلتنگی شعله بر جان لحظه هام کشیده ...

تب تو میسوزاندم ...؟ یا تب تحقیر ... تب نارفیقی ...تب تند رفتن ات ..؟؟؟

حال و هوایم خراب است ...خرب ...!

شاید ماندنی نباشم ...

خبری در راه است ... ا شاید اینبار برای تو !


[ یکشنبه 91/5/15 ] [ 9:9 صبح ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

برا نبودنت در بودنت ....یا بودنت در میان همه نبودن هات ....

دلتنگی هام را کجا بگذارم ...میان کدامین پنجره ؟ جلو کدامین در ....

بغض هام را چه کنم ..؟ با این مه ای که گلو را پوشانده چه باید کرد ....

منم و من و یک دنیا دلواپسی ...

منم و من و یک دنیا آواره گی ...

چه باید کرد با این همه دلتنگی انباشته بر دلم ..؟

بی تو تمام جاده ها رو به من بن بست است ...

بی تو تمام پل ها رو به من خراب است ....

کجا راهم می دهند بی تو ....

دل من را دریاب ....

دل تو دلم نیست برا بودنت ...


[ دوشنبه 91/5/9 ] [ 8:42 صبح ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

   1   2      >