من نیستم .....
تو چرا حالی نمی پرسی ؟
من نیستم ....
تو چرا خبری نمیگیری ....؟
نمیگویی شاید ....شاید ....بلایی .....
آه ....
من نیستم .....
تو نبودنت را بیشتر به رخ میکشی که چه ...؟
[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 7:56 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]
ای کاش ...اری .. صدایم نمی رسد ... فرشته ها باید دعام کنند انگار ... آغوش زمین یخ بسته ... ابرها رو صورت ماه را پوشانده اند ... قطره قطره عاشقی چشمهام به باران نشسته اند ... شبهای انتظارم کی سحر خواهد شد ... دل من را دریاب ... |
من نیستم ..... تو چرا حالی نمی پرسی ؟ من نیستم .... تو چرا خبری نمیگیری ....؟ نمیگویی شاید ....شاید ....بلایی ..... آه .... من نیستم ..... تو نبودنت را بیشتر به رخ میکشی که چه ...؟
[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 7:56 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] چه گریزیت ز من ؟ [ سه شنبه 91/9/14 ] [ 2:50 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] نه [ سه شنبه 91/9/14 ] [ 2:47 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] این بیتهای پرت پر از اشتباه را
هی ذره ذره ذره دلم را مذاب کن
هی تکه تکه تکه بساز این شکسته را
بگذار تا گناه " تو" را مرتکب شوم
از حرفهای خستهی یک مست پاپتی
زندان حصر من غ (ق)زل دستهای توست
در من جزیرهایست که متروک مانده است
اینجا هوای حادثه ابریست خوب من
[ سه شنبه 91/9/14 ] [ 2:45 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] از پریشانی ....نمی شود گفت ... نمی توان گفت .... غربت خفقان آورده .... و دلتنگی که آزارم میدهد و بغض ... از بغض که نگو.... باز آمده ... برای زجر کشی..... دارم دق می کنم اما خفه ...آرام....کم کم... آشوب به جانم آتش کشیده ... سوختنم را میبینی ... آن هم در محرم.... آن هم این روزها ...؟ چه کنم من .... چه بگویم...؟ به کجا روی آورم...؟ آیا کسی هست مرا یاری کند ..؟ [ پنج شنبه 91/9/2 ] [ 12:36 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] |
|
[ طراح قالب: بهنام | Theme By behnam.com | rss ] |