از تو بگذرم ..؟ نمی گذرم ! ...یا از خودم ..؟؟؟
به این می اندیشم که بگذرم از تو ...
به خود بباورانم بخشیده امت...
قلبت را دادم به کسی که نفس نداشت ...بهانه نداشت ...
امید نداشت .. زندگی نداشت ...
هدیه ات کرده ام ..... ولی خودم چه ..؟
نگاهم چه ؟ ...چشمهای بی رمقم چه ..؟ و دست هایی که می لرزند ...
قلبی که نفس ندارد ...قلبی که نا ندارد ...
از تو بگذرم ؟ پس با دلم چه کنم ؟ بگویم اعضایت را بخشیدم که دیگری زندگی کند ؟ خوشبخت شود؟ مزه ی داشتن را بچشد و نداشته هاش را سجده شکر بگوید ؟
پس من چه ؟
من دل نداشتم ..؟
من بی تابی نداشتم ..؟
بی تاب نشدم ...بی قرار نشدم ... به دل دل نیوفتادم ...به نفس نفس زدن ؟
پر پر نشدم ....؟ آه ....
پس من چه ؟
حالا این همه پنج شنبه جمعه ی سیاه را چه کنم ؟
وقتی درد دارم ....
دردی که دردی است پر درد ....
دردی که جانسوز است ....
ذره ذره می سوزاندم ...چون شمع ...
شده ام شمع پنج شنبه هات ...پرپرم ...
از تو بگذرم ؟ ...هدیه ات داده ام ؟.... نیستی که ...خودت رفته ای ....
نفسم بریده .. طاقتم طاق شده ...
دلتنگی شعله بر جان لحظه هام کشیده ...
تب تو میسوزاندم ...؟ یا تب تحقیر ... تب نارفیقی ...تب تند رفتن ات ..؟؟؟
حال و هوایم خراب است ...خرب ...!
شاید ماندنی نباشم ...
خبری در راه است ... ا شاید اینبار برای تو !