گرفته ام.... نپرس چرا ...که می دانی ....
آبان است ....
نبارم ...؟ چگونه ....
بگو چه کنم ....که باز دلم برگریزان است .....خونباران است چشمه ی چشمهام ...
کجا پناه ببرم....
دلم را رو دس سوی کدامین نگاه که کمک کند ا...
که باز پر پر شدنش را از سر گرفته .....
به کدامین جرم .....؟
دل باختن .... دل بستن ....یا ماندن ...؟ شایدم سوختن .....
نمی دانی چقدر پر آشوب است ثانیه های آبان ....
چقدر جگر سوز است حال و هوای آبان ....................
نمی دانی چه می کشم از آبان...
[ سه شنبه 91/8/16 ] [ 11:3 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]