برای .... آه ....رفت .... من دیدم...با همین چشم ها ... و از آن روز پلک خسته ی دلم باز نمی شود مگر به اشک...به آه .... به خون ...رفت ...جلو چشمهای بی تابم...بدرقه اش با من بود ... رفت ...من هم دل گسستم ...حق گله دارم ...؟روزهایم را می دانی چطور سپری میشود ....؟ حق دارم گله کنم ...؟ ارتعاش دستهام به لرزه افتاده .....حق دارم گله کنم .....؟امید رخت از خانه چشمهام بسته ..... من دورم...از هر چیز ی که به خوشبختی وصل است.... خودم در بسته ام .... پشت در نشسته ام... پرده ها فتاده اند و جتی روزنی نور نمی بارد .....حق دارم گله کنم ....؟
[ شنبه 92/4/29 ] [ 9:50 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]