دل من را می سوزانی ...؟
من ...؟
باشد ...
عیبی ندارد ...
در ار ...
اشک دلم را ...
جایی پاسخت خواهم گفت .. روزی ...همانجا که خدا حاضر است ....
آه ...
[ شنبه 91/6/25 ] [ 2:22 عصر ] [ هستی ... ]
[ نظر ]
ای کاش ...اری .. صدایم نمی رسد ... فرشته ها باید دعام کنند انگار ... آغوش زمین یخ بسته ... ابرها رو صورت ماه را پوشانده اند ... قطره قطره عاشقی چشمهام به باران نشسته اند ... شبهای انتظارم کی سحر خواهد شد ... دل من را دریاب ... |
دل من را می سوزانی ...؟ من ...؟ باشد ... عیبی ندارد ... در ار ... اشک دلم را ... جایی پاسخت خواهم گفت .. روزی ...همانجا که خدا حاضر است .... آه ... [ شنبه 91/6/25 ] [ 2:22 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] چه از جان لحظه هام می خواهی ... بس نیست .... دلم را ویران کردی ...بس نیست ...؟ برو .... بس است ... کم سیاهی ات را رو سر لحظه های بی کسم بکش .... برو .... جانم را میاشوب ..برو ...
[ سه شنبه 91/6/21 ] [ 6:3 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] امروز هم از زمین و زمان دلتنگی می بارد و بغض .... امروز هم پریشانی سایه اش را و سر لحظه های من انداخته .... امروز هم بارانی ست ..... پلک خاطره هام لبریز است از اشک .... دردهام باز شورند .... [ سه شنبه 91/6/21 ] [ 8:6 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] برای ... همه اش دروغ بود ...؟ و دوست داشتنت .... پر از بغضم ... پر از باران ....
[ دوشنبه 91/6/20 ] [ 8:14 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] for p.... برای مهربانی ات پ .... برای همزبانی ات .... برای بودنت .... تا کجا باید بنویسم ...؟ کجایی پ ... لای کدام خاطره جان داده ای ؟ پ ...؟ باز آی ... من خودم قرار بی قراری هات می شوم ... باز آی ... من خودم تاب بی تابی هات می شوم ... باز آی .... کجایی پ ... دلم دارد می پوسد ... نیایی میان همه ی این شب زنده داری ها می ترکم از بغض ... نیایی لای همه ی این تنهایی می پوسم از درد .... بیا ...برگرد ...برا دل من هم شده نفس بکش ...چشم باز کن .... کما را بشکاف و بیرون بیا ... من تاب انتظار ندارم ...پ ... من از انتظار می هراسم .... من د انتظار می میرم ....
برگرد .... برا من نه ... برا خودت ... برا زندگی ... که به ودنت محتاج است ... [ پنج شنبه 91/6/16 ] [ 1:49 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] |
|
[ طراح قالب: بهنام | Theme By behnam.com | rss ] |