خواب ...خیال ... رویا ...اندیشه ....همه را تسخیر کرده ای ....
بس است ...
بر تارک مژگانم سیل نشسته ...بس است ....
آه ...
[ سه شنبه 92/1/27 ] [ 8:21 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]
ای کاش ...اری .. صدایم نمی رسد ... فرشته ها باید دعام کنند انگار ... آغوش زمین یخ بسته ... ابرها رو صورت ماه را پوشانده اند ... قطره قطره عاشقی چشمهام به باران نشسته اند ... شبهای انتظارم کی سحر خواهد شد ... دل من را دریاب ... |
خواب ...خیال ... رویا ...اندیشه ....همه را تسخیر کرده ای .... بس است ... بر تارک مژگانم سیل نشسته ...بس است .... آه ... [ سه شنبه 92/1/27 ] [ 8:21 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] دلم..... او هست....او یی که با یک بازی بچگانه شروع شد .... اویی که احساسم به او واقعی نیست.... اصلا احساسی نیست... چه باید کرد .... با کسی که دارد فقط گوشه سیاهی های بودنم شمع نیمه ای به پا می کند ... [ پنج شنبه 92/1/22 ] [ 8:23 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] بنویس از سر خط ... هیچ کس حال دلم را نمی فهمد .... از دیشب باز خرابش کرده ای ... سیاه ژوش شده .... تقصیر توست .... من با تو در اوج بودم ....تو مرا از اوج به زیر افکندی .... تو با دستان خودت مرا هل دادی ...من خودم دیدم دستان تو مرا هل داد .... و رفتی ..... رفتنت یکساله شده... مبارکا باد .... چه کرده ای با دلم .... چه با اندیشه ام کرده ای ... خیالم را به آتش کشیدی .... باز خبریست ...؟ که چه ...من چه کنم .....چرا خبرهات را به من می رسانی .... من همینجوریشم یک دل ژر ژر رو دستم مانده .... هی داغ رو داغ می گذاری که چه ..... چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.... جواب نگاهم را که می دهد .....؟ جواب دلم را ...... آخ دلم ... دلم ... دلم ... [ سه شنبه 92/1/20 ] [ 8:31 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] حسرت .... رو دلم مانده ..... برق چشمانی که ازمن گرفتی و بخشیدی به او ..... حسرت ... رو دلم مانده .... تاب مژگانی که از من گرفتی و بخشیدی به او .... حسرت ... رو دلم مانده .... تب لبخند هایی که از من گرفتی و بخشیدی به او ..... حسرت ... رودلم مانده .... بودنی که از من گرفتی و بخشیدی به او .... حال با همه ی حسرت مانده بر دلم ...چه کنم ؟ چگونه نفس تازه کنم که بغض گلو می درد ...؟ های ....اوی رفته ..... در پس کدام کوچ باغ دوش به دوش ... دست به دستش می روی در مسیر باد .... من وامانده دلم را چه پاسخ دهم ...؟ [ یکشنبه 92/1/4 ] [ 9:5 صبح ] [ هستی ... ] [ نظر ] سال نو ..... جشن می گیرد .... بهار را با او .... آخر یک ساله شده با او بودنش .... نمی دانی چه دردی دارد بغض خفته ی رو دلم .... که تاول شده و سر باز نمی کند ...... نمی دانی چقدر آه نکشیده مانده رو پلک سنگین چشمهام.... بارانی ...؟ نه طوفانی ام این چند روز .... دل سرگردانم را چه پاسخی دهم برای کمی آرامش ...؟ [ شنبه 92/1/3 ] [ 12:20 عصر ] [ هستی ... ] [ نظر ] |
|
[ طراح قالب: بهنام | Theme By behnam.com | rss ] |