دلم ....اینروزها سراغش نمی روم...حوصله اش را ندارم...نه ...نه...او حوصله ام را ندارد ...خسته است...معلوم است خستگی بر او چیره شده ...ذوق ندارد....نپرس ....نه ک ندانم....گفتنش درد دوباره است ....میشنود ...نفسش باز بند می آید ....دنیا تار شده ...تیره شده ....بهانه ندارد ....بهانه دارش نمی کنی ...؟
[ پنج شنبه 92/5/31 ] [ 7:56 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر
]
برای خدایم....یادم هست همیشه این شعر دلم را لرزانده ...سحرها تنها چیزی که آرامم میکند همین شعر است ...دلم را میبرد...دلم را میلرزاند...دلم را می تکاند.....اما حالا .... یک چیزی مانده تو گلویم... آمده ام بگویم...آمده ام بغض لعنتی ام را درمان باشی ...یادت هست ...خیلی روزهای پیش ...خیلی سالهای پیش ....تو بودی و من ...من بودم و تو ...پشت در ...پشت دری که آرزوی باز شدنش در من موج می زند ....یادت هست به خوابم آمدی ...؟یادت هست بعد آن همه کوبیدن به کلون در خانه ای که مال تو بود ...به زانو که افتادم ....در باز شد .... یادت هست یک دنیا نور تو صورتم پاشیدی ....یادت هست من یکهو بال درآوردم ...یادت هست یکهو نور امید چشمانم را پرکرد ....یادت هست معجزه شدی برای بودنم ....اینها را گفتم که بدانی همه روسیاهی این روزهام به کنار ...یک روز میان حریمت جایی داشتم...نگاهم کن .....دلم برا نگاهت...برا معجزه هایت یک ذره شده ....بی تابی هام راببین ....من دور ...اما ... اما تو خدایی و نزدیک....نزدیکم شو .... باران این روزها نکشدم خوب است ...نزدیکم شو ....مرا رها کن از تب تند همه این لحظه ها .... چند وقت است آغوش نگشوده ای به روییم؟ می بینی به چه حال و روزی افتاده ام........بس نست ...؟ بشکن .... قفل قفسم را بشکن ... جز تو که باز کند این قفل را ....؟خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.... منم ..... من ....دریاب .... به رویم لبخند بزن ... دست نوازشت را کم دارم...آغوش استجابتت را .... قاصدکهات کجا مانده اند خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ؟ خبری برسان.... دارم میخوانمت ... گفته ای آنقدر دوس داری بنده هات صدایت کنند ... آری من بندگی نکرده ام ...اما می خوانمت .... بخشندگی ات را سالهاست برای دیگران مشق می کنم ... به پاس مشق عشق بودنت نگاهم کن .... بخدا بیقرارم... بخدا درمانده ام .... بخدا وامانده ام ..... دست از من مکش ..... توروخدا جواب بده ... تو روخدا نشانه ای بفرست ..... دل تو دل لحظه هام نمانده ... اشاره کن .... اشاره ام کن خدا .... منتظرم.... میدانی چشم براهی بد است ...؟ سخت است ...؟ تلخ است ....؟ منتظرم مگذار .... آخر من خیلی شکسته شدم ... داغ .......... مرا کشت .... داغ ........ مرا کشت .... داغ ...... مرا کشت ...جان امام حسن (ع) ....تورا به همین روزها ....دست روسر م بکش .... بگذار مزه کنم بودنت را .... خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایم.... خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عاشقانه های دلم .... نگاهم کن...! خدایا اگر بنده ای بدکارم شوق رحمت دارم اشک غم می بارم بیقرارم سلاح من ، چشمان ترم من به پشت درمجان مولا وا کن ...جان مولا واکن ......جان مولا وا کن ........بیقرارم ....آنقدر در می زنم تا که بگشایی ....جای آخر آمده ، عبد هر جایی ......ای خدا ، ای خدا ....پشت در تاریک و من واهمه دارم من امانت نامه از فاطمه دارم...بیا زینبم تاببینم رویت ...تا ببویم مویت ، میرسد از بویت بوی زهرا بیا پیغامت را ببرم راهی سفرم دیده بردر دارمتا که آید یارم شوق رفتن دارم ...سوی زهرا رنگ زرد و خون دل، از دلم حاکی ستمرحم زخم دلم چادر خاکیست ...خواهرم ...خواهرم...خواهرم..خواهرم...روز قتل من ولی ، روز دیگر بود آن دمی که مادرم پشت آن در بود
[ سه شنبه 92/5/1 ] [ 9:31 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر
]