سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای کاش ...

اری .. صدایم نمی رسد ... فرشته ها باید دعام کنند انگار ... آغوش زمین یخ بسته ... ابرها رو صورت ماه را پوشانده اند ... قطره قطره عاشقی چشمهام به باران نشسته اند ... شبهای انتظارم کی سحر خواهد شد ... دل من را دریاب ...

آنچه خواسته بودم از خدا شد ...

قرار بود تا نیمه ی شعبان خبری برساند از تو ...وگرنه ...

و رساند ...

دیروز بود ...1.59 ظهر ... آنلاین بودی ... باورم نمی شد ...چند بار پلک زدم ...

بعد عکس عوض زدم...با زبان تصویر حرف زدم که ساکت نباشی ...دو بار میس کال انداختی و بعد دیگر هیچ...

دلم زیرو رو شد تا شب ... آفلاین شدی باز تا شب ...

ولی بز حرفی نزدی ...

مرا همین غنیمت بودنت بس ....!


[ شنبه 93/3/24 ] [ 7:50 صبح ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

میخوای بری...؟!

بهونه میخوای...؟!

منبهونه میدم دستت...!!

برو...

هر کس پرسید،

بگو

لجباز بود،همیشه سرسختانه عاشقم بود...

بگو همه جافریاد میزدکه فقط منو میخواد...!

بگو دروغ میگفت که هیچ وقت ناراحتش نکردم...!

بگو بی احساسبود،به همه اخم ها و توهینام فقط با لبخند جواب میداد...

بگو سنگ دل بود،نمیذاشت جز من کسی توی قلبش خونه داشته باشه...

بگو پررو بود،هر چقدر هم که از دستم شاکی میشد ،بازم بهم محبت میکرد...!

برو...

این همه دلیل ...پس چرا معطلی؟!؟!؟

برو دیگه...

گــاهی کار آدُما از غّـــصـــه وُ نـــاراحُتـــی میگذُره ...

َغـِـــم هاشون تَبدیل بِه دَرد میشه...

یِه دَرد بی دَرمـــون ...

آه های پی دَر پی...

و گِــریــه های شَبانه...

آخَرِشَم میشِه یه بُــــغض کِه راه نَفَس آدَم رو میبَنده...

این جاست که غَــم ها نَفَس گیر میشَن!

این جاست که آدَما کَــم مــیـارَن ...

آدَما دَرد میکشَن...

آدما میــشـکَـنَـن...

و زِندِگیشون میشِه مَــرگِـــ تَـدریـجـی...

میشن آدَمـایَسَـنـگـی...

خــالــی اَز اِحساس ...

اَما پُر اَز

آرِزوهایِ تِـکـراری ...

وَ رویا هایِ بــی فَــرجام....

این جاست کِه آدَما اَز زِندِگی مــی بُــرَن!!

بــی خیــال میشَن....

وَ تبَدیل میشَن بِه هَمون آدَمایی کِه

هَــســتَــن، وَِِِلـــی اِنــگــار نــیــســتَــن....


[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 12:55 عصر ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

این روز ها دلم خیلی \پرتوقع\ شده است....(دلنوشته،بعد یه مدت طـــ

گاهی دلم میخواهد در هـَــمــــهَـــمِــــه یِ سـُــکــــوتِ درونم گـــــــــــــم شوم...

در دَریــــایِ تُهــــیِ افکارم غَـــــرق شوم...

با آوازِ بی صِــــدایِ قَنــــاریِ دِلَم زمزمه کنم و شـــعر بـــی آهـَـنـــــگی بخوانم ...

گاهی دلم میخواهد،ذهنم پر از خــــــــالی شود....

دلم میخواهد به "هــــیـــچی " فکر کنم ...

بدون هیچ دَغــدَغـــِه ای....

شاید گاهی دلم بـــی دَغـــدَغـــِه بودن میخواهد ...

گاهی دوست دارم در سیــــلِ پـُـــرخُــــروشِ اَفکارَم،قـَــطــــرِه ای آرامِــــش بیابم....

این روزها ، گاهی دلم

ذَره ای،،،،

مـــِـثقـــالی،،،،

مُحََـــبَـــتِ خــــالِـــــصانه،آن هم از نوع بی چون و چِرایَش میخواهد....

اما افسوس....انگار دنبال ســــــوزَنی در انبار کاه میگردم....

البته اگــــــر سوزنی وجود داشته باشد....

اِنـــــگار...

انگار این روزها دلم خیلی "پـُـــــرتَــــوَقــُــــع" شده است......

 


[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 12:55 عصر ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

آیینه ها دچار فراموشی اند و نام تو ورد زبان کوچه خاموشی امشب تکلیف پنجره بی چشم های باز تو روشن نیست! . . قیصر امین پور


[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 12:54 عصر ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

و باز بی تو

پلک ثانیه ها در رنج باز شدن است ...

دمی بتاب مهرداد ...

آفتاب می خواهد دلم ...که به تبسن لبخنذ تو باز شود نگاهم ...

 


[ سه شنبه 93/3/20 ] [ 1:37 عصر ] [ هستی ... ]

[ نظر ]

   1   2      >